ای دل غافل

عبرت ماجراى امام حسین (ع) این است که انسان فکر کند در تاریخ و جامعه اسلامى؛ آن هم جامعه‌اى که در رأس آن، شخصى مثل پیامبر خدا - نه یک بشر معمولى - قرار دارد و این پیامبر، ده سال با آن قدرت فوق تصوّر بشرى و با اتّصال به اقیانوس لایزال وحى الهى و با حکمت بى‌انتها و بى‌مثالى که از آن برخوردار بود، در جامعه حکومت کرده است و بعد باز در فاصله‌اى، حکومت على بن ابى‌طالب بر همین جامعه جریان داشته است و مدینه و کوفه، به نوبت پایگاه این حکومت عظیم قرار گرفته‌اند؛ چه حادثه‌اى اتّفاق افتاده و چه میکروبى وارد کالبد این جامعه شده است که بعد از گذشت نیم قرن از وفات پیامبر و بیست سال از شهادت امیرالمؤمنین علیهما السّلام، در همین جامعه و بین همین مردم، کسى مثل حسین بن على را با آن وضع به شهادت مى‌رسانند؟!
 
چه اتّفاقى افتاد و چطور چنین واقعه‌اى ممکن است رخ دهد؟ آن هم نه یک پسر بى نام و نشان؛ بل کودکى که پیامبر اکرم، او را در آغوش خود مى‌گرفت، با او روى منبر مى‌رفت و براى مردم صحبت مى‌کرد. او پسرى بود که پیامبر درباره‌اش فرمود: «حسین منّى و انا من حسین». رابطه بین این پدر و پسر، این گونه مستحکم بوده است. آن پسرى که در زمان حکومت امیرالمؤمنین، یکى از ارکان حکومت در جنگ و صلح بود و در سیاست مثل خورشیدى مى‌درخشید. آن وقت، کار آن جامعه به جایى برسد که همین انسان بارز و فرزند پیامبر، با آن عمل و تقوا و شخصیت فاخر و عزّت و با آن حلقه درس در مدینه و آن همه اصحاب و یاران علاقه مند و ارادتمند و آن همه شیعیان در نقاط مختلف دنیاى اسلام را با آن وضعیت فجیع محاصره کنند و تشنه نگه دارند و بکشند و نه فقط خودش، بلکه همه مردانش و حتّى بچه شش ماهه را قتل عام کنند و بعد هم زن و بچه اینها را مثل اسراى جنگى اسیر کنند و شهر به شهر بگردانند. قضیه چیست و چه اتّفاقى افتاده بود؟ این، آن عبرت است.

 

کتاب 72 سخن عاشورایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
-->